پدر چیز عجیبی است سه حرف است اما سرشار از عشق است نمیدانم دیگر اورا چه بنامم مجنون؟یا منجی؟ هرچه فکر میکنم می بینم انقدر این سه حرف پر از داستان های بی نهایت است:) پر از بی نهایتی که مغز کوچک  من قادر به درک آن نیست!شاید باید اورا منجی بنامم زیرا زمانی که من خود را زیر پوست  این شهرسیاه  گم کرده بودم مرا در آغوش گرفت وبرای باری دیگر پیدایم کرد .....               

چه کسی میداند شاید او با خدا زیر آسمان پر ستاره سوگند نگهداری از من را خورده، نمیدانی که چه روزهایی نامش را با تک تک مرغ های آمین وجودم فریاد زدم

در تک تک مناجاتم نامش را به زبان اوردم  این را گل محمدی خشک شده ی لای قران می داند

پدر خوشحالم ،خوشحالم از اینکه تو را  دارم از اینکه در باغ قلبت حداقل به اندازه ی یک شکوفه جای دارم .....

میدانی عاشقی همچو او را ندیدم سال هاست که گذشته اما باز هم او بی نهایت عاشق است سال هاست که گذشته و او هنوز عاشق است اما .... اما من کمی بی وفاتر........