یادآوری خاطرات💙

واقعیت اینه که خیلی وقته ننوشتم و به قدری قلمم خشک شده که تر کردنش برام سخته...ولی خب نوشتن کاری بود که من از بچگی شروع کردم...سوم دبستان که بودم یکی از شعرهام توی کتاب آهنگ بهاران چاپ شد. یادم نمیاد وقتی رفتم اون بالا دقیقا چه حسی داشتم ولی مطمنم داشتم تمام سعیم رو میکردم که شعرم رو درست بخونم...

و فکر کنم من و آبجیم تنها کسایی هستیم که با این تیکه از اون فیلم قهقهه میزنیم:

               

  • ۱۳
  • نظرات [ ۶ ]
    • ماجده ✨️🌻
    • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹

    لبخند های امروز(:

    1. امروز صبح وقتی بیدار شدم و گوشیمو روشن کردم دیدم با سه نوع متفاوت آهنگ تولدت مبارک رو با ویالون زده و فرستاده برام با ی پیام # تولدت مبارک💙 خب به نظر من صبح خیلی قشنگ شروع شد(:
    2. از حموم که اومدم بیرون مبینا(خواهر کوچیکه) بدو بدو اومد پیشم گفت میای با هم کارتون کاغذی ببینیم؟ محکم بوسش کردم و قبول کردم(: وقتی رفتم دیدم با وسایل خونه بازیش ی تلویزیون درست کرده و ی سری کاغذ رو مستطیل طور بریده و روش نقاشی کشیده و بهم چسبونده😍 خلاصه برامون برنامه تلویزیونی ساخته ی خودش رو نشون داد و ما هم کلییی تشویقش کردیم و راهی اتاقامون شدیم برای درس خوندن😂
  • ۱۶
  • نظرات [ ۴۱ ]
    • ماجده ✨️🌻
    • چهارشنبه ۲۰ فروردين ۹۹

    اخرین نوشته ی من در اینجا .....

    یادمه اولین باری که خواستم وبلاگ نویسی رو شروع کنم خیلی استرس داشتم مواجه شدن با یه فضای جدید با کلی کاربر که تا حالا باهاشون اشنایی نداشتم حس عجیبی داشت

    اما  همیشه دوست داشتم یه وبلاگ داشته باشم و این علاقه بر تمامی اون حس ها و افکاری که داشتم غالب شد

    وقتی وارد این فضا شدم با ادمای زیادی اشنا شدم چیزای زیادی ازشون یاد گرفتم اما بعضی هاشون هم منو ناراحت کردن البته شاید منم این کار رو کردم از اون موقع به بعد دیگه میترسیدم که از دوباره با یه نویسنده ای اشنا بشم و اونم همون رفتار رو بامن داشته باشه یا اینکه منم ناخواسته باعث ناراحتی شون بشم و اونا این کار من رو به مغرور بودن تعبیر کردن...

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • یگانه دخت
    • دوشنبه ۱۸ فروردين ۹۹

    به بهانه ی "10 کاری که باید قبل از مرگم انجام بدم(:"

    وقتی داشتم فیلم now is good  رو میدیدم، محدثه بهم  گفت خیلی خوبه آدم بدونه کِی میمیره اونوقت میتونه آخرین روزای  زندگیش تمام کارهایی که دوست داره رو انجام بده... مثلا من شاید همین الان ندونسته بمیرم و خب خیلی چیزا به دلم میمونه...

    راست میگفت من همیشه باور دارم آدم وقتی میدونه حدودا چند روز وقت داره، نترس میشه... و خوب بلده دلو بزنه به دریا.. تمام کار هایی که از بیانشون هم میترسید رو ممکنه انجام بده... 

    شاید خیلیا بگن خب خودمون فرض کنیم امروز آخرین روزمونه...

  • ۲۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • ماجده ✨️🌻
    • يكشنبه ۱۷ فروردين ۹۹

    تو همیشه بهم میگفتی...

    همیشه بهم میگفتی تو قدر هرچیزی رو وقتی میدونی که از دستش بدی هیچوقت اینو نفهمیدم تا از دستت دادم شاید برای همینه که الان بیشتر از هر وقت دیگه ای دلتنگتم و دوستت دارم....

     

    #گاهنوشت ها یا شایدم چرت نوشت های شبانه:)

  • ۱۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • یگانه دخت
    • يكشنبه ۱۷ فروردين ۹۹

    من کی هستم؟ماهیتم چیست؟

    من کی هستم؟ هدف خدا از خلقت من چیست؟

    سوالی که هر فردی حداقل یک بار در طول زندگی اش آن را از خود پرسیده

    من وقتی در پاسخ به این سوال ناتوان ماندم به نوشتن روی آوردم با یک باور ذهنی که کلمات هیچوقت نمی میرند

    موجودیت  خود را در کلماتی می دانستم که بر روی کاغذ می نوشتم از آن روز به بعد ترس خاموشی پس از مرگ وجودم را فرا نگرفت چون میدانستم اگر من نباشم کلماتم هستند شاید یک روز کتابی چاپ کنم و آن در قفسه های رنگین خانه های آدم های مختلف باشد بدین ترتیب من هم فراموش نخواهم شد و برای همیشه گوشه ای از قلب آدمها جای خواهم داشت اما بعدش یک درس جدید یاد گرفتم که اگر کلمات اون چیزی نباشن که آدمها میخوان یا هم راستا با خط فکریشون نباشه خیلی زود از بین میرن و به فراموشی سپرده میشن

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • یگانه دخت
    • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۹

    فریدا هستم و اومدم کمی راجب این روزها بگم

    ​​​​​​

    سالیان سال  بود که زمین به ما التماس می کرد کمی بیشتر اهمیت بدیم به طبیعت،دیگران، خودمون و اکنون طبیعت در ارامشی عمیق است و خبری از ماشین هایی‌ که  هوا را آلوده میکردن نیست  ما انقدر در  استرس و شغلمون و مدرسه ها غرق شده بودیم که برای ابتدایی ترین چیزها وقت نداشتیم کلی کتاب در کتابخونمون داشت خاک می خورد و الان ما میتونیم با آرامش بخونیم  ما لحظه هارو در دود و دم شهر گم کردیم  یادمون رفته بود که چقدر لذت بخشه که از همه دغدغه های الکی دور بشیم  

    ما همه مثل یک  زنجیر بهم وابسته ایم  ابتدایی ترین وظیفه ما انتشار صلح و عشق در دنیاست برای بهبود جهان

     

    فریدا هستم نویسنده ی جدید ♡ و ممنونم بابت استقبال گرمتون :)

  • ۱۵
  • نظرات [ ۹ ]
    • فِــریــدا استایلیش
    • جمعه ۸ فروردين ۹۹

    روز نوشت+نویسنده جدید+معرفی کتاب

    سلام عیدتون مبارک:))

    امیدوارم امسال سال بهتری برای همه مون باشه و  همیشه حال دلتون خوب باشه این چند هفته قرنطینه ی من با خواندن یکسری از کتاب ها که در عکس مشاهده میکنید سپری شد و گوش دادن به موزیک و فیلم دیدن!

    کتاب ه.ا.سایه آینه در آینه اثر هوشنگ ابتهاج یکی از کتاب های مورد علاقه ی منه و بسیار پیشنهادش میکنم

  • ۱۵
  • نظرات [ ۶ ]
    • یگانه دخت
    • سه شنبه ۵ فروردين ۹۹

    گاه نوشت های شبانه

    اون شب با کلی از شاید های توی ذهنم خوابیدم اما اون شاید ها تو خوابمم بودن!

    میدونی اون شب اولین باری بود که با خواب هایی که با زندگی واقعیم سرشار از تناقض بودن یه شباهتی داشتم اینکه تو خوابمم ازم دوری می کردی دیگه توی اون دنیای خیالی افکارمم نداشتمت ....

     

  • ۱۶
    • یگانه دخت
    • دوشنبه ۱۹ اسفند ۹۸

    جهت اطلاع!

    سلام :)

    امیدوارم حالتون خوب باشه

     اول از هر چیزی باید یک نکته رو بگم که این وب یک نویسنده نداره بلکه دوتا داره من و ماجده ...

    ماجده قلم زیبایی داره و وجود اون هستش که باعث میشه من بنویسم اما گاهی وقتا وجود خودش رو کم رنگ میکنه !

    اما بالاخره چند روز پیش مطلبی نوشت که فکر کنم بعضی هاتون خوندینش اگه نخوندین کلیک کنید

    باید منتظر حضور های پر رنگ ترش  باشید:)

    خب بریم سر  اصل مطلب همونطور که هر تشویقی به آدم انگیزه برای ادامه ی کارش میده انتقاد هم آدم رو میسازه....

    ازتون میخوام من رو انتقاد کنید و نقطه ی ضعف و قوت  نوشته های منو بهم بگید اینطوری بهترین کمک رو به من برای بهتر شدن و رشد کردن ،کردید :)

  • ۱۴
  • نظرات [ ۲ ]
    • یگانه دخت
    • يكشنبه ۱۸ اسفند ۹۸
    در یکدیگر گریسته بودیم
    در یکدیگر تمام لحظه ی بی‌اعتبار وحدت را
    دیوانه‌وار زیسته بودیم
    -فروغ فرخزاد-
    پیوندهای روزانه